مشتی گل بودم اکسیری از وجودت تااسمان هفتم عشق مرابالا برد سجده ام کردند ومن شدم دلیلی بر عشق بازیت ای دوست.
لایق عشقبازیم بگردان.
بسی درمعشوقه های دروغین .درتوهمی از ع ش ق دست وپازده ام.
درمسیری ازناکجااباد درسراشیبی سقوط.من توهم هبوط را در پنهانترین
لایه های وجودم باجامی مسموم سرکشیدم.
هنوزمسافر نشده ام خدایا
دوستان خوبم سالها بود که دغدغه نوشتن افکار وعلایق ذهنی خودم رو داشتم ولی هر بار انگارنیرویی منو از نوشتن میترساندومنومجبور به کنار گذاشتن تمامی تعلقاتم میکرد اماامروزدیگه میخوام پاپس نکشم وهرچی رو که توذهن و تو واقعییت میبینم براتون بنویسم شاید نوشتن مرهم زخمی باشه همیشه منو ازار داده امیدوارم شما عزیزان از نوشته هام خوشتون بیاد ودراین راه یاریگردستهای بسته وروح خسته ام باشید
دوستدار همه شماخوبان خاک پایتان
علیرضادرزاده
فر یادزدیم که چرخ گردون لیلاتونداده ای به مجنون
فریاد برامدانکه خاموش کم داد اگرنگیرد افزون
خاموش شدیم ودرخموشی رفتیم سراغ می فروشی
فریادزدیم دوای ماکو گوینددواست باده نوشی
هشیارنشدمگرکه مدهوش این بار گران بگیرم ازدوش
مسجدسرجاازان گذشتیم برروی درش چنین نوشتیم
درمیکده هم خدابینی بامردخدااگرنشینی
قربون دلای مهربونتون اگه یه وقت دلای نازتون پروانه ای شد یه دلشکسته محتاج نگاه تون به اسمانه
یاعلی حق پشت وپناهتان