کاش دربزم فروزنده تو
خنده جام شرابی بودم
کاش درنیمه شبی دردالود
سستی ومستی خوابی بودم
ای شب ازرویای تورنگین شده
سینه ازعطرتوام سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده ازاندوه بیش
همچوبارانی که شوید جسم خاک
هستیم زالودگی ها کرده پاک
ای تپش های تن سوزان من
اتشی درسایه مژگان من